اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

هر بار كه‌ می‌روی، رسیده‌ای‌

Collapse
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • هر بار كه‌ می‌روی، رسیده‌ای‌





    پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ كه‌ همیشه‌ جز اندكی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و كُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌كشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛

    و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا كرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. كاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌كردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاك‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

    خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند كرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. كُره‌ای‌ كوچك‌ بود.
    و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ كس‌ نمی‌رسد.
    چون‌ رسیدنی‌ در كار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندكی. و هر بار كه‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌كشی؛ پاره‌ای‌ از مرا.

    خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.
    سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندكی؛ و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ كشید.


    عرفان‌ نظرآهاری

    منبع: nooronar.com




    گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...
    اگر مطالب این سایت برایتان مفید بود، لطفا با مشارکت و به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود، آن را برای خود و دیگران پربارتر کنید!


    Webitsa.com
    Linkedin Profile
صبر کنید ..
X